بازی روزگار نوشته ای از دکتر حسابی:
بازی روزگار را نمی فهمم ! من تو را دوست میدارم…تودیگری را…دیگری مرا…و همه ما تنهاییم…!
داستان غم انگیز زندگی این نیست که انسانها فنا میشوند، این است که آنان از دوست داشتن بازمی مانند.
همیشه هرچیزی را که دوست داریم به دست نمی آوریم پس بیاییم آنچه راکه بدست می آوریم دوست بداریم.
انسان عاشق زیبایی نمیشود، بلکه آنچه عاشقش میشود در نظرش زیباست! انسان های بزرگ دو دل دارند:
دلی که درد میکشد و پنهان است، دلی که میخندد و آشکار است.
همه دوست دارند که به بهشت بروند، ولی کسی دوست ندارد که بمیرد.
عشق مانند نواختن پیانو است، ابتدا باید نواختن را براساس قواعد یادبگیری، سپس قواعد را فراموش کنی وبا قلبت بنوازی.
دنیا آنقدر وسیع هست که برای همه مخلوقات جایی باشد پس به جای آنکه جای کسی را بگیریم تلاش کنیم جای واقعی خود را بیابیم.
اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدراست محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود میشود.
عشق در یک لحظه پدید می آید، دوست داشتن در امتداد زمان و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.